عاقل شدن يك چتر و صدها خانه مي خواهد
ديوانه ها مَستند، سرخوش، غرق در شادي
عاقل شدن، مطرب، مي و ميخانه مي خواهد
تشويش ها در ذهن يك عاقل دو چندان است
ديوانه اما ...! معني اش را هم نمي داند
ديوانه مي خندد، چه در شادي، چه در ماتم
عاقل شدن در هر دو حالت، شانه مي خواهد!
ديوانه ها در كلبه اي مخروبه شادابند
عاقل شكوه و ثروتي شاهانه مي خواهد
سخت است عاقل بودن و از عشق رنجيدن
ديوانه از اين رنج ها چيزي نمي داند
فهمِ سكوت وقت و تيك و تاك ساعت ها
اخلاص قلب و دركِ يك فرزانه مي خواهد
تكرار يك اغراق، در روياي يك شب گرد
افسون شدن در قلب يك افسانه مي خواهد
در التهاب لحظه ها، آرامشي مبهم
آزادي از احساسِ خودخواهانه مي خواهد
شمعي كه مي سوزد ميان دست هاي شب،
پرواز بي پرواي يك پروانه مي خواهد
هر عاقلي در ماوراي عشق رويايي
شور و عطش هاي دلي ديوانه مي خواهد
... اسماعيل رضواني خو ...